مرتضی روحانی
مرتضی روحانی

دیالوگی با مصطفی در باب امکان علم بومی

به نام خدا نظر به اهمیت موضوع و مقاله دوست عزیزم جناب آقای مصطفی زالی نکاتی را پیرامون نوشته ایشان به اختصار و با نگاه حداقلی ذکر می کنم : 1.        پیش از ورود به بحث و برای جلوگیری از مغالطه اشتراک لفظی ابتدا منظور خود از علم را مترادف با واژه( Knowledge ) که همان دانش و معرفت است بیان می کنم و به نظرم می رسد که معنای بومی سازی و یا اسلامی سازی علوم نیز همین معنا از واژه علم را اراده کرده اند. این درحالی است که به نظر می رسد که معنای علم در مقاله آقای زالی ناظر به واژه ( Science ) که به عبارت دقیقتر علم تجربی است ،می باشد. این مطلب را می توان به قرینه کلام ایشان در بحث ضرورت و کلیت که به فلاسفه ای مانند کانت و ابن سینا ارجاع داده اند نیز متوجه شد. این مساله واضح است که غرض کانت از طرح مساله ضرورت و کلیت و به تبع آن قضایای ترکیبی پیشینی حفظ بنیادهای عقلانی علوم تجربی در مقابل شکاکیت هیوم است و خودش نیز تصریح می کند که کلیت و ضرورت در فیزیک – آن هم در قضایای اصلی فیزیک- و ریاضیات است از سوی دیگر ابن سینا نیز بحث کلیت و ضرورت را در ذیل ریاضیات و هندسه و مساوی بودن جمع زوایای داخلی مثلث با 180 درجه مطرح می کند. 2.        از نکته فوق می توان این مطلب را متوجه شد که اگر بحثی از کلیت و ضرورت در بیان فلاسفه مطرح است، این سخنان ناظر به علوم حقیقی هستند. یعنی ناظر به علومی هستند که اولاً نقش حکایت گری از واقع را دارند مانند فیزیک ، شیمی و ریاضی و ثانیاً خود این علوم برای خودشان شأن کلیت قائل اند نه مانند علومی همچون تاریخ نقلی که علاوه بر اینکه برای خود نقش حکایت گری از واقع را قائل است اما چون قضایایش جزئی است اصلا ادعای کلیت ندارد. به همین اعتبار علوم اعتباری که برای خود نقش حکایت گری قائل نیستند داخل در این تعریف نمی شوند و نیازی به توضیح نیست که بسیاری از علوم در شاخه علوم انسانی از قسم علوم اعتباری هستند. 3.        با توجه به نکات فوق می توان این مساله را گفت که پس مد نظر از بومی سازی قطعا در علوم تجربی نیست ، اگرچه می توان در معنایی دیگر نیز دامنه آن را به علوم تجربی باز کرد. به این معنا که اگرچه قواعد علمی قواعدی کلی و ضروری هستند اما نگاه حاکم بر کل علوم تجربی که می توان آن را با کمی تسامح فلسفه علوم تجربی دانست متاثر جهان بینی خاص افراد است. به این معنا که گزاره های هستی شناختی و انسان شناختی افراد نه تنها در سمت و سو دادن به علم تجربی آنها موثر است و می تواند سمت سوی علم را عوض کند- که چه بسا مد نظر از بومی سازی در علوم تجربی همین باشد. واضح است که انسان شناسی و هستی شناسی علوم را به سمت خاصی هدایت می کنند؛ مثلا امروزه که جهان ما به تبع علم تجربی مدرن تا حدود زیادی ماهیت سکشوآل( Sexual ) به خود گرفته است و تمامی همّ و غم علوم تجربی فراهم آوردن آسایش مادی و به عبارت دقیق تر تن پروری برای انسان است تا در سایه آن بتواند تمتّعات جنسی بیشتری از دنیا ببرد، این علم می تواند با تفسیر دیگری از انسان و هستی به سمت و سوی دیگری حرکت کند و ماهیت جهان و زیست بوم انسان را تغییر دهد-     بلکه در تفسیر و تبیین معنای کلیت و ضرورت نیز تاثیر گزار است.کسی که تمام جهان خود را در عالم ماده و یا به عبارت دیگر دنیا ( بر وزن فُعلی و از ریشه – د ن و- و به معنای جهان پست و مادون) منحصر کرده است تفسیری متفاوت از کلیت و ضرورت و راه کشف آنها نسبت به شخصی که قائل به متافیزیک است و انسان را پروردگار روی زمین نمی داند ارائه می دهد. به عنوان مثال کسی که اشتغال به علوم غریبه دارد آن هم از عنصر ضرورت و کلیت در علم خود استفاده می کند و بر همین اساس نیز عمل می کند اما آیا این شخص هم همانگونه که یک پوزیتویست منطقی به دنبال ضرورت و کلیت می گردد ،به دنبال کلیت و ضرورت می گردد؟؟!! و از همان راه کلیت و ضرورت علم خود را اکتساب و استنتاج می کند؟؟!! 4.        نکته دیگری که در مقاله ایشان جلب توجه است تعریف ایشان از علم است که می گویند : علم مجموعه گزاره‌هایی است که بتوانند مستقل از ناظر و زمینه‌ی فرهنگی از اعتبار عینی برخوردار باشند . نمی دانم آیا کسی می تواند پس از تحقیقات ارزشمند کوهن و جامعه شناسان معرفت این چنین سودایی را در سر بپرورد که شخص بتواند خودش را زمینه و بستر فرهنگی خود جدا کند و همچون انسان معلّق در فضا به اندیشیدن روی بیاورد.این نکته حتی در نگاه سنتی ترین اندیشمندان اسلامی همچون آقای مطهری نیز امری مخدوش به نظر می رسد آنجایی که می گویند: « فقه انسان روستایی بوی روستا و فقه انسان شهری بوی شهر می دهد، فقه شخص عراقی، عراقی و فقه ایرانی ، ایرانی است.» این نکته به وضوح تاثیر بستر فرهنگی و جامعه را در اندیشه این اندیشمندان نشان می دهد.اگر ما تمام سخنان کوهن و جامعه شناسان معرفت را که ممکن است به گونه ای از نسبیت سر در بیاورد نپذیریم، می توانیم بگوییم که حداقل نقشی که می توان برای بستر فرهنگی و تاثیر آن بر دانشمندان علوم مختلف اعم از تجربی و غیرتجربی در نظر گرفت تاثیر آن در طرح سوالات و مسائل برای اندیشمندان است؛ که طرح سوال اگر کل جواب نباشد قطعاً نیمی از آن هست. 5.        با روشن شدن بحث در علوم تجربی تکلیف علوم انسانی ( اگر علم بودن آنها را بپذیریم که ما فعلاً به بیان عرف و نه به معنای دقیق فلسفی آنها را علم در نظر می گیریم) روشن می شود. علومی که تمامی ماهیت شان در گروی تفسیر شما از جهان ، انسان و نسبت این دو است. حال در اینجا چه کسی می تواند انکار کند که تعریف و تفسیر نوین از انسان موجب ایجاد انقلاب های کپرنیکی در ماهیت گزاره ها ،جهت گیری و افق های این علوم نمی شود؟؟؟؟!!!  

نظری ثبت کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

code